loading...
Enjoyment
علی(همه کاره!) بازدید : 630 جمعه 13 مرداد 1391 نظرات (28)

 

 

نایت اسکین

 

وبلاگ englishandmath77.rozblog.com  یک وبلاگ تفریحی،دلنوشته و شعر و ...به طوره کل به همون اسمه سابق(هرچی بخواین)

 

 

 اینم پروفایلم

 

 
نایت اسکین


اینم اسمم...خخخخوواصن حال کنین...چه با حاله:دی

http://www.img4up.com/up2/16877299996428060890.jpg

علی(همه کاره!) بازدید : 114 یکشنبه 09 تیر 1392 نظرات (0)

خذ الدروس وذمة .... لقد تغيرت أخيرا اللعبة: D

 

صفحة الفيسبوك للكرسي: رجل الكرسي واثنين من الولايات المتحدة عليا، 5 سنوات في البنك الدولي، وأخيرا عندما كان طالب دكتوراه في الاقتصاد في جامعة شيكاغو، وعاد كل من المال 5 سنوات عملي في البنك الدولي (واشنطن)، ولكن جئت لإيران. في السنوات الخمس إلى اليوم جناح 209 في إيفين كان 153. ما يقرب من 153 يوما إلى 50 يوما من الحبس. بعضی از بهترین آدم‌های این سرزمین را آنجا ملاقات کردم و دلم می شکند که بگویم بعضی‌هاشان هنوز هم آزاد نیستند. حالا که شرایط کشور دارد سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود، حالا که دیگر نگرانی فقط از دربند بودن نیست و صحبت از جنگ و قحطی و مردن است ، كثير من الناس يسألونني الذين لا يريدون أن أعود؟ الآن عندما أقول لهم لا، ومات من قلب يشعر بذلك Slyqgy سيئة ضرب معا. أنها تريد أن تذهب. Gvydn أنا لا أريد Bchhshan يأتي على قيد الحياة في هذا الجحيم. انهم لا يريدون لأبنائهم أن تتنفس في الهواء. عليك أن تكون من هنا أصابع القدم التي تحظى باحترام وهكذا دواليك ... مهنة بحيث لا يمكن رفض هذا الرجل.

 

علی(همه کاره!) بازدید : 312 جمعه 31 شهریور 1391 نظرات (10)

اقاااا...خانوووووم

فکر کنم دیگه از امشب لپ تاپمو جمع کنن

اگه جمع کردن...یه وقت منو فراموش نکنــــــینااااااkiss

خیلی بی معرفــــتین اگه منو یادتون بره:دی

فکر کنم وبلاگو امیرحسین اپ کنه

دیگه بار گران بودیم رفتیم:دی

نا مهربان بودیم رفتیم..(من که مهربون بودم)laugh

اگه بدی دیدین حقتون بوده.اگه خوبی دیدین اشتباه شدهlaugh

شوخی کردم:دی

همتووون دوستای خوبی بوودین..هستین و ایشالله خواهید بود:)

مریم خانوووووووووومlaugh

آرشیا

سارا

نازنین

علامت تعجب

داش احمد

داش علی

داش پوریا

اگه کسی رو نگفتم ناراحت نشه:دی..الان تعطیلم..اسما یادم نمیادlaugh

فعلا بدروود

علی(همه کاره!) بازدید : 248 یکشنبه 26 شهریور 1391 نظرات (1)

مطلبه زیبایههه..بخونین درس بگیرین.من تا اخر خوندم....ادم متحول میشه:دی

 

از صفحه‌ ي فيس‌بوك مجيد زماني: مجيد آدمي كه دو تا فوق‌ليسانس در آمريكا گرفته، 5 سال در بانك جهاني كار كرده و بالاخره وقتي دانشجوي دكتراي اقتصاد دانشگاه شيكاگو بوده همه چيز را ول كرده و برگشته است ايران.

من 5 سال است که کارم را توی بانک جهانی (واشنگتن) ول کردم و آمدم ایران. از این پنج سال 153 روزش را توی بند 209 توی اوین بودم. از آن 153 روز نزدیک به 50 روزش را توی انفرادی. بعضی از بهترین آدم‌های این سرزمین را آنجا ملاقات کردم و دلم می شکند که بگویم بعضی‌هاشان هنوز هم آزاد نیستند.

حالا که شرایط کشور دارد سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود، حالا که دیگر نگرانی فقط از دربند بودن نیست و صحبت از جنگ و قحطی و مردن است، خیلی‌ها از من می پرسند که نمیخواهی برگردی؟ وقتی بهشان می گویم فعلاً نه، از این همه بد سلیقگی و مرده دلی حالشان به‌هم می‌خوره. آنها می خواهند بروند.

به من می گویدن، نمی خواهند بچه‌شان توی این جهنم به‌دنیا بیاید. نمی خواهند بچه شان توی این هوا استنشاق کند. می خواهند پایشان را که از اینجا بیرون می‌گذارند احترام داشته باشند و از این حرف‌ها... حرف‌هاشان این‌قدر انسانی است که نمی شود مخالفت کرد.

من‌ هم هرجا که توانستم، از هر طریق که می‌شده سعی کردم کمک کنم آنهایی که دوست دارند بروند. به نظرم فرقی نمی‌کند آد‌م‌ها چی بخواهند و بخواهند کجا باشند. باید هر طور شده جایی باشند که دوست دارند، با کسی باشند که واقعاً دوستش دارند، توی کاری باشند که واقعاً عاشقش‌اند و هیچ تدبیری توی این حوزه‌ها نکنند.

می‌دانم خیلی از آنهایی که می خواهند بروند و خیلی از آنهایی که آنجاند، آن طرف زندگی خوبی نخواهند داشت. ولی نباید به خاطر این از رفتن منعشان کرد. باید کمکشان کرد بروند. فقط امیدوارم اگر آنجا را هم دوست نداشتند حتماً یک کاری برایش بکنند. اسیر دست زمانه نشوند.

این مطلب را می نویسم برای آنهایی که مجبورند اینجا باشند و در این حیرت مانده‌اند که من چرا برگشتم و ماندم:

من تو این "جهنم" بزرگ شده‌ام. ولی می خواهم اینجا بمانم. بچه‌ام هم دوست دارم اینجا بزرگ شود! اشتباه نکنید، به هیچ وجه آدم ناسیونالیستی نیستم. 7 سالی هم که آمریکا بودم شاید 5 بار هم دلتنگ ایران نشدم. توی شیکاگو، نیویورک و واشنگتن به من خیلی خوش می گذشت و مردمشان را مخصوصا مردم شیکاگو را مثل مردم خودم دوست دارم، اینقدر که ماه‌اند! آمریکا خانه دوم من است حتی اگر دیگر دولتش به من ویزا ندهد.

آمریکا زندگی خیلی راحت، منظم و بی دردسر است. برای من ارزش آمریکا، راحتی‌اش، وال استریتش، هالیوودش، قانونگرایی‌اش، ...اینها نیست. وقتی من به آمریکا نگاه می‌کنم، لینکلن را می بینم که دربرابر نصف کشورش ایستاد و گفت برده داری خوب نیست. سینه های صدها هزار سربازی را می بینم که فقط به خاطر این جلوی گلوله سپر شدند که معتقد بودند برده داری باید ملغی شود. وقتی به آمریکا نگاه می کنم الیس پاول و لوسی برنز و یارانشون را می بینم که برای اینکه برای زنان آمریکا در ابتدای قرن بیستم حق رای بگیرند تا دم مرگ رفتند. در حالی که در زندان اعتصاب غذا کرده بودند لوله‌های غذا را به زور به دهانشان بستند و به زور در حلقشان غذا ریختند. به روزا پارکس، دختر سیاه که در مونتگومری آمریکا در سال 1955جلوی راننده سفید پوست که به او گفت جایش را توی اتوبوس به یک مسافر سفید بده ایستاد و حاضر نشد اطاعت کند و سلسله جنبان جنبشی شد که باعث شد خانم کاندالیزا رایس که در بچگی حق نداشت حتی از آبخوری سفید پوست‌ها آب بخورد بعداً وزیر خارجه آمریکا شود. وقتی من به آمریکا نگاه می کنم هزاران جوان آمریکایی را می بینم که در ساحل نورمندی جان خود را از دست دادند تا جهان را

از شر فاشیسم نجات دهند. بسیاری از این جوانان می توانستند باشند و از زندگی در آمریکا لذت ببرند. من به مارتین لوتر کینگ فکر می‌کنم. خیلی ها می‌توانستند به خاطر فشارها آمریکا را ترک کنند و خیلی‌ها ترک کردند. و بسیاری ماندند، موقعیت و کار خود را از دست دادند ولی جانانه از خوبی، از صداقت، و شرافت دفاع کردند و یکی یکی بت‌های جهل و سیاهی را شکستند تا آمریکا شد آن چیز که الان هست.

ممکن است زندگی توی بهاری که آمریکا الان هست لذت بخش باشد. ولی من ترجیح می‌دهم جزء کسانی باشم که هنر، جسارت، و امیدشان را جایی می‌برند تا به آمدن بهار جایی که نیست کمک کنند. می دانم که خیلی‌ها سعی کردند و نشده، نگذاشتند که بشود! من هنوز به آنجا نرسیده‌ام.

اینجا اگر جهنم است، مسئولش من‌ام. اگه هوایش آلوده است، من کمتر هوا را آلوده میکنم. اگه اعتماد از بین رفته، من کمتر دروغ می گویم. اگه کار کم است، من بیشتر شغل تولید می کنم. (یاد باکسر افتادم :) اگه آدم‌های بد زیادند، به آنها که بهترند کمک می کنم. اگه شرکت خصوصی موفق نیست، من یکی‌اش را درست می کنم. اگر دولت کله خر و رادیکال است من معتدل و خردمند می‌شوم، نه اینکه من هم همه چیز را سیاه و سفید ببینم و رادیکال فکر کنم و وقتی رفتم سرکار دوباره همین آش شود و همین کاسه. درست است که هزاران محدودیت هست، ولی کاری که اصغر فرهادی کرد و امثال او می کنند نشان می‌دهد چطور می‌شود توی زمستان یک گل به بار آورد.

و اگر هزینه ای قرار است داده شود، اگر من که می توانم ندهم، کی می خواهد بدهد؟

من و هزاران نفر مثل من، موقعی که خرد جمعی تایید کرد می شود کاری کرد، کار خودمان را کردیم. وقتی موقع اعتراض شد اعتراض خودمان را کردیم. هزینه هم دادیم، بی منت. حالا انگار تنها کارهایی که می شود کرد، این است که بمانی یا بروی. من می خواهم بمانم، ولی نمی خواهم بمانم و غر بزنم. می خواهم بمانم و جسارتم را جمع کنم تا کمتر دروغ بگویم، می خواهم بمانم و به آدم‌هایی که کمتر دروغ می گویند کمک کنم. می خوام بمانم و هر ازچند گاهی تو گوش اونایی که دنبال جنگ می روند زمزمه کنم که دخترعموی مادرم که پسر جوانش را توی جنگ از دست داد، زندگی‌اش رنگ غم گرفت، غمی که هنوز پابرجاست. می خواهم بمانم و توی کارم موفق شوم. می خواهم بمانم و به شهرداری کمک کنم کمپین کاهش آلودگی هوا درست کند. میخواهم بمانم و به کارآفرینان جوان کمک کنم رشد کنند و پولدار شوند. می خواهم بمانم، شاد باشم و شادی کنم. می خواهم بمانم و برای آنهایی که آزادی و زندگیشان را برای یک کلمه حرف خوب تقدیم می کنند، سر تعظیم فرود آورم. می خواهم بمانم و سیاهی لشکر خردمندان و معتدلان باشم.

می دانم که اینها همه سخت است، ولی چیزی که خیلی از جوان‌های سرزمینم فراموش کردند این است که راه درست همیشه راه آسان نیست.

و این همه نه به خاطر کشوردوستی و حس فداکاری و... است. برای من زندگی این‌گونه رضایت بخش‌تر است. این هم نباید از نظر دور داشت که در ایران بهتر از هر کجای دنیا می توان پول در آورد.

می دانم، می خواهید بگویید سیستم این‌قدر خراب است که همه اینها نقش بر آب است! تازه اگر هم بشود، با یک گل بهار نمی شود!

آره با یک گل بهار نمی‌آید. ولی من می خواهم همان یک گل خودم را بپرورانم. درست است با یک گل بهار نمی‌آید ولی بودن گل، امید بهار را زنده نگه می دارد. این سرزمین پر از آدم های خوب است که اگر ببینند می شود یک گل پروراند، آنها هم گل خودشان را می پرورانند. آن وقت یکهو چشم‌هایت را باز می کنی می بینی زمستان هم بهاره.

ممکنه این بهار به عمر من نرسد. ولی جنگیدن برایش لذت بخش است. قبل از اینکه نافرمانی روزا پارکس در اول دسامبر 1955 جرقه جنبش حقوق مدنی آمریکا را بزند، بسیار قبل از او این کار را کرده بودند. لیزی جنینگ 1854، هومر پلسی 1892، ایرن مورگان 1946، سارا لوئیس کیز 1955 و کلاودت کالوین در آوریل 1955 کارهایی شبیه روزا پارکس کرده بودند. هیچ کدام از اینان، حتی روزا پارکس که در سال 2005 فوت کرد فرصت این را نداشتند که ببینند روزی یک پسر سیاه که در زمان زندگی آنها حتی حق معاشرت با سفیدپوستان را نداشت، رئیس جمهور آمریکا می شود. ولی جسارتشان و اینکه اسیر زمانه خودشان نبودند زندگی‌شان را احترام‌انگیز و رضایت بخش می کند.

یادم است وقتی توی بند 209 به زندابانان فشار آوردم که حداقل یک کتاب به من بدهند، مرحمت فرموده یک کتاب آوردند به نام "مجموعه شعر زنان تاجیک"! اول خیلی عصبانی شدم. بعد ولی از شعر پر درد زنان تاجیک خوشم آمد. یکی‌شان توی مطلع شعرش گفته بود " نوروز است ولی روز من نو نیست" حالا هم نوروز است ولی روز ما نو نیست!

نگرانی من از جنگ و بمب و موشک کمتر است. بیشتر نگران این‌ام که آیا مردمم این‌قدر جسور و بزرگوار شده‌اند که کمتر دروغ بگویند، راه آسان را به راه درست ترجیح ندهند، کمتر سیاه و سپید کنند، کمتر متنفر باشند و بیشتر مدارا کنند و مسئولیت بپذیرند؟ باید از خودم شروع کنم

روزهای سخت در پیش‌اند، ولی آنهایی که امید و عشقشان فراتر از محدودیت‌ها وسیاهی‌هاست بالاخره نوروز واقعی را با خودشان می‌آورند.

 

*******
مجید زمانی

*******

ایمیلی از مریم خانوومsmiley

علی(همه کاره!) بازدید : 200 شنبه 25 شهریور 1391 نظرات (6)
1249674875_j0xr1e.gif&sa=X&ei=3uQmT8HIKMSP0AXklZXOCg&ved=0CAsQ8wc&usg=AFQjCNE68vucNebm60V2k2L5bR6-tMmrrQ

 

خوب دیگه داریم به لحظات زیباییی که در مدرسه خواهیم داشت نزدیک میشیم

هیییی...دوباره مدرسه،دوباره سرو کله زدن برای 0.25 نمره..دوباره مسایل ریاضی ..دوباره جلوی دفتر رفتنmailبه خاطره این امیر حسین..

یه بار سره کلاس  ریاضی اومد یه سیلی زد بهم...منم اروم با ارنجم زدم بهش ..گفتم کلاسه اینجااااا....!!! از شانسه بده ما هم معلم دیدو رفتیم جلوی دفتر... چه حالی داد..دو ساعت معلم پرورشیمون اوومد با ما صحبت کرد...

امیر از الان بگم اگه قراره دوباره سر کلاس پس گردنی یا سیلی بزنی از الان بگو کلاسمو عوض میکنم...اخه جر ات داری بیا بیرون از مدرسه بزن...سر کلاس نمیتونم جواب سیلی هاتو بدم:دی:))

معلما که نمیدونن داری شوخی میکنی...حاله هر دو مونو میگرن

اصن یه دورانیه  این مدرسه ها که ادم هیچ وقت یادش نمیره

مخصوصا موقع هایی که امتحان داریو هیچی نخوندی..مجبوری تا صبح بیدار بمونی..من که همیشه همینجوری بودم

بخدا خیلی سخته تا صبح بیدار بمونی...هیچی هم یاد نمیگیری..یعنی هر دو ساعت یک صفحه..فرداشم تو کلاس میخوابیدم

...یه بارم معلم زبانمون به انگلیسی گفت که این کارت بی احترامی به کلاسه:دی..نمیدونم کیا فهمیدن

تصمیم گرفتم که یکم برنامه برنامه ریزی داشته باشم....

باید با یکی مشورت کنم:دی

هییییییییییییی....باورم نمیشه...7یا 8 سال رفتیم مدرسه..ولی تازه اول راهیم

***

یه چیزی رو باید بگم:

چون دیگه شورشو در اوردم و 24 ساعت پشته این کامپیوتر لعنتی  نشستم کله تابستونووو

این پدر مادر ما شاکیی شدن در حد تیمه ملی...میگن اول مهر همه چی رو جمع میکنیم...

خوب یکی نیست به اینا بگه ادم معتادم بشه...همه چیرو یه دفه ازش نمیگیرن که..کم کم

نه که یهو ..کلا همه چیرو جمع میکنیم..اخه این چه ظلمیه که در حقه من میکننsadsad

باید یه فکری بکنم...kiss:دی

امیرحسین بازدید : 178 سه شنبه 21 شهریور 1391 نظرات (4)
 

سالها پیش در كشور آلمان زن و شوهری زندگی می كردند که آنها صاحب فرزندی نمی شدند. یك روز كه برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر كوچكی در جنگل نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود که نباید به آن بچه ببر نزدیك شد، نظر او این بود که ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر دارد. پس اگر احساس خطر می كرد به هر دوی آنها حمله می كرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یك از جملات همسرش را نمی شنید. خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش كشید و سپس دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن! ما باید همین الآن سوار اتومبیل مان شویم و از اینجا برویم.
آنها به آپارتمان خود بازگشتند و به این ترتیب ببر كوچك عضوی از اعضای این خانواده ی كوچك شد و آن دو با یك دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می كردند.
سالها از پی هم گذشت و ببر كوچك در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود كه با آن خانواده بسیار مانوس بود.
در گذر ایام مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهی پس از این اتفاق دعوتنامه ی كاری برای یك ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.
زن با همه دلبستگی بی اندازه ای كه به ببری داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگی اش دور شود.
پس تصمیم گرفت، ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد. در این مورد با مسئولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزینه های شش ماهه، ببر را با یك دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و كارتی از مسئولان باغ وحش دریافت كرد تا هر زمان كه مایل بود بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.
دوری از ببر برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها كنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد. سرانجام زمان سفر فرا رسید و زن با یك دنیا غم دوری، با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموریت به پایان رسید وقتی زن بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند، در حالی كه از شوق دیدن ببرش فریاد می زد:
عزیزم من بر گشتم، این شش ماه دلم برایت یك ذره شده بود، چقدر دوریت سخت بود، اما حالا من برگشتم، و در حین ابراز این جملات مهر آمیز به سرعت در قفس را گشود، آغوشش را باز كرد و ببر را با یك دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش كشید.
ناگهان صدای فریادهای نگهبان قفس فضا را پر كرد:
"نه بیا بیرون، بیا بیرون! این ببر تو نیست. ببر تو بعد از اینكه اینجا رو ترك كردی بعد ازشش روز از غصه دق كرد و مرد. این یك ببر وحشی گرسنه است."
اما دیگر برای هر تذكری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی میان آغوش پر محبت زن مثل یك بچه گربه رام و آرام بود!
اگر چه ببر مفهوم كلمات مهر آمیزی را كه زن به زبان آلمانی ادا كرده بود را نمی فهمید اما محبت و عشق چیزی نبود كه برای دركش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد. چرا كه عشق آنقدر عمیق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی كه از تفاوت نوع و جنس فراتر رود.

***

از محبت خارها، گل می شود وز محبت سرکه ها، مل می شود.
از محبت تلخ ها، شیرین شود وز محبت مسها، زرین شود.
از محبت دار، تختی می شود وز محبت بار، بختی می شود.
از محبت نار، نوری می شود وز محبت دیو، حوری می شود.
از محبت سنگ، روغن می شود بی محبت موم، آهن می شود.
از محبت نیش، نوشی می شود وز محبت شیر، موشی می شود.
از محبت مرده، زنده می شود وز محبت شاه،بنده می شود...


 

علی(همه کاره!) بازدید : 164 یکشنبه 29 مرداد 1391 نظرات (1)

خدایا

این همه روزه بگیریم,

گشنگی بکشیم,

آخرشم پول بدیم تا قبول شه !؟

آخه این چه مهمونی بود !؟

عید فطر مبارک !

.

.

.

برای خسته ی بد حال بوسه ای بفرست

به جای فطریه امسال بوسه ای بفرست

میار هدیه که بسیار دست و پاگیرست

هلاک آن دو لبم ، حال بوسه ای بفرست

****

 

خوب..ماه رمضونم تموم شدنیشخند

دیگه تو خیابونا گشنگی نمی کشم!!

من که روزه نگرفتم...ولی نماز روزه هاتون ایشالله قبول باشه...همه تون عاقبت بخیر بشینخیال باطل

افرین که یه ماه دووم اوردینخیال باطل

من که عینه مجسمه ام ...یه روزم نگرفتمگریه


 

علی(همه کاره!) بازدید : 203 چهارشنبه 25 مرداد 1391 نظرات (2)

 

http://www.loo3.com/loo3/329/love%20people.jpg

 

 

زنــــدگی کردن به این معنی نیــ ست  که بشینیو نگاه کنی تا روزای عمرت تموم شه

زنــــدگی کردن به این معنی نیــ ست   که فقط دعا کنی یا فقط امیدت به خدا باشه و خودت هیچ غلطی نکنی!!!

زنــــدگی کردن به این معنی نیــ ست  که فقط  به شادی خودت فکر کنیو دیگرانو هویج در نطر بگیری!!!

زنــــدگی کردن به این معنی نیــ ست  که هر دقیقه غمو غصه هات به یادت بیان

زنــــدگی کردن به این معنی نیــ ست  که زیبا ترین لحظه هاتو تنهایی بگذرونی

حتی زنــــدگی کردن به این معنی نیــ ست   که غصه هاتو تو خودت بریزی و با کسی در میون نذاری

پس زنــــدگی کردن یعنی چی؟؟

هر کی یه تعریفی براش داره!

اما من تعریفی براش ندارم!!!..تنها چیزی که میتونم بگم اینه که خودت باشی...

هر جوری که دوست داری زنــــدگی  کن..به تعریف ها هم کاری نداشته باش

***

کپی فقط با ذکر نام وبلاگ

    englishandmath77.rozblog.com

در غیر این صورت کوفتتون بشه!

امیرحسین بازدید : 50 چهارشنبه 25 مرداد 1391 نظرات (7)

در جلسه امتحان عشق

من مانده ام و یک برگه سفید!

یک حرف ناگفته، و یک بغل تنهایی و دلتنگی

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود

در آن سکوت بغض آلود ،

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگه سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست عزیزم

در برگه ام کنار آن قطره یک قلب کوچک میکشم

وقت تمام است

برگه ها بالا..............

علی(همه کاره!) بازدید : 108 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (4)

اینا رو قبلا  به یک ابجی ایمیل زده بودمخیال باطل

داشتم ایمیلامو نگاه میکردم..یه دفعه چشمم به اینا افتاد..چون قشنگ بود ، اینجا هم گذاشتم

 

اگر داری زنی زشت و دغل باز / تو نیکی میکن و در دجله انداز
بکن خود را خلاص از دست آن زن / که ایزد در خیابانت دهد باز

****

عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد

 

 

کپی فقط با ذکر نام وبلاگ

    englishandmath77.rozblog.com

 و سایر  منبع ها ،قابل قبول است

در غیر این صورت کوفتتون بشه!

 

 

 

امیرحسین بازدید : 121 سه شنبه 17 مرداد 1391 نظرات (10)

عشق یعنی خاطرات بی غبار، دفتری از شعر و عطر بهار،عشق

یعنی یک تمنا یک نیاز،زمزمه از عاشقی با سوز و ساز،عشق

یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست اون

با تشکر از یه دوست که این مطلبو در اختیار من گذاشتن.

 

کپی فقط با ذکر نام وبلاگ

    englishandmath77.rozblog.com

 و سایر  منبع ها ،قابل قبول است

در غیر این صورت کوفتتون بشه!

 

علی(همه کاره!) بازدید : 569 پنجشنبه 12 مرداد 1391 نظرات (15)

گفتمش: دل می‏خری؟! پرسید چند؟! ..      

  گفتمش: دل مال تو، تنها بخند...

خنده کرد و دل ز دستانم ربود....      

  تا به خود باز آمدم او ..رفته بود.. دل ز

 دستش روی خاک افتاده بود..    

جای پایش روی دل جا مانده بود......


******

بقیه در ادامه مطلب

علی(همه کاره!) بازدید : 513 شنبه 07 مرداد 1391 نظرات (10)

 

   sms-jok.royablog.com شعرو متن عاشقانه

 

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
                                                        چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
                                                  ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست

بقیه در ادامه مطلب(از دست ندید!)

علی(همه کاره!) بازدید : 4167 سه شنبه 09 خرداد 1391 نظرات (1)

 

عکس  عاشقانه

 

نمی دانم...
نمی دانم چه بگویم...؟
نمی دانم از کجا شروع کنم...؟
نمی دانم  ایا می توانم همه چیز را برایت توصیف کنم؟؟
نمی دانم  می توانم سخت ترین لحظه های زندگی ام را برایت طوری بیان کنم که بهتر درک کنی؟؟
نمی دانم...
نمی دانم می توانم به تو اعتماد کنم؟
نمی دانم می توانم درهای قلبم را به روی تو بگشایم؟
نمی دانم می توانم شب ها به جای ان که به اسمان خیره شوم و به ستاره ها بنگرم، از دیدن تو لذت ببرم ؟
نمی دانم اصلا برای چی بوجود امدم؟
یعنی فقط برای این  هستم که زندگی  مرا به زمین بزند و قاه قاه بخندد؟
یعنی فقط برای این هستم که  دیگران از ازار من لذت ببرند؟
یعنی باید طوری زندگی کنم که هیچ  دلخوشی ای برای ثانیه ای بعد نداشته باشم؟
ایا باز هم قلبت را به من واگذار میکنی؟
حتما تو هم مانند بقیه  بعد از شنیدن حرف های خسته کننده و غمناک من لحظه ای مرا تحمل نمی کنی.!
من خیلی نمی دانم ها گفتم ...
بذار یک می دانم هم بگویم...
تنها چیزی که می دانم ان است که...
یک نفر از شنیدن حرف های من خسته نمیشود..
اری من تنها یک چیز را می دانم و ان هم دوستی پایان ناپذیر من با خداست...

نویسنده : خودم

**

منبع:

کپی فقط با ذکر نام وبلاگ

    englishandmath77.rozblog.com

در غیر این صورت کوفتتون بشه!

درباره ما
Profile Pic
همه میدونن اینجا یه وبه تفریحیه... فقط اینکه بیاین عضو شین...اگه عضو شین میتونین مطلب ارسال کنین و همین طور به بقیه کاربرا پیام خصوصی بدین.(فقط شورشو در نیارین) کپی برداری از این وبلاگ بدونه ذکر منبع هم عاقبت اخروی داره و هم این که کوفتتون بشه! همین اول هم بگم...اگه از اینجا خوشت نمیاد ، راه باز جاده دراز اگه هم خوشت میاد..قدمت رو چِِـشــم..وقت کردی نظرم دادی، با جونو دل جواب میدم پروفایلم هم فعااالــــــــــــــه!..پروفایله بقیه اعضا هم هسته فک کنم:-؟ بدروووود عزییییزان **** http://ge.tt/api/1/files/6gfR37l/0/blob?download
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما من در روز چند تا مطلب بذارم و ایا وبلاگ به نویسنده جدید نیاز داره؟
    به نظر شما با این وبلاگ موقع مدرسه ها چی کار کنیم؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 349
  • کل نظرات : 451
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 71
  • آی پی دیروز : 63
  • بازدید امروز : 75
  • باردید دیروز : 122
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 468
  • بازدید ماه : 397
  • بازدید سال : 18,072
  • بازدید کلی : 95,873
  • کدهای اختصاصی
    http://ge.tt/api/1/files/6gfR37l/0/blob?download