loading...
Enjoyment
امیرحسین بازدید : 223 جمعه 31 شهریور 1391 نظرات (5)

دختر‌ها خیلی دوست دارند جای پسر‌ها باشند
اما پسر‌ها اصلاً دوست ندارند جای دختر‌ها باشند

 

اگر یه دختر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه، از خونه فرار می‌کنه
اما یه پسر اگر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه
اعضای خانواده اش رو از خونه فراری می‌ده!


یه دختر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه خودکشی می‌کنه!
اما یه پسر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو می‌کشه

امیرحسین بازدید : 224 جمعه 31 شهریور 1391 نظرات (4)

آیا می دانید سگ از نژاد اسب است و خود اسب هم از نژاد ماموت یا همین فیلهای امروزی است؟

آیا می دانید اگر سر خود را سه بار محکم به دیوار بکوبید اصلاً دردتان نمی گیرد؟

آیا می دانید اگر انگشت انداخته چشمتان را از حدقه دربیاورید کار درستی انجام داده اید؟

آیا می دانید اگر بیایید من یک تیپا به شما بزنم کلیه سموم بدنتان دفع می شود؟

آیا می دانید که همه اینها چرت و پرت بود؟ و آیا می دانید شما الآن اوسگول شده اید؟

آیا می دانید هرچه الآن در دلتان به من گفتید خودتان هستید؟


 
امیرحسین بازدید : 193 سه شنبه 28 شهریور 1391 نظرات (3)

یه استاد داشتیم هر سری می آمد سر کلاس به دخترا تیکه

می انداخت. یه بار دخترا تصمیم میگیرن با اولین تیکه ای که

انداخت از کلاس برن بیرون. قضیه به گوش استاد می رسه. جلسه

 بعد یکم دیر میاد سر کلاس، میگه از انقلاب داشتم می آمدم دیدم یه

 صف طولانی از دخترا تشکیل شده. رفتم جلو پرسیدم، گفتن با

کارت دانشجویی شوهر میدن! دخترا پا میشن برن بیرون، استاد

میگه کجا میرید؟ وقتش تموم شد، تا ساعت ۱۰ بود!!!

امیرحسین بازدید : 186 دوشنبه 27 شهریور 1391 نظرات (2)

پسر در حال دویدن…


زااااارت (صدای زمین خوردن)


رفیق پسره: اوه اوه شاسکول چت شد؟


خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو!

(شپلخخخخخ “صدای پس گردنی”)

یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!


یک خانوم جوان رهگذر
: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!
.
.
.
دختر در حال راه رفتن…


دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)


رفیق دختره: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای

 

یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟

 

یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!

من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!

امیرحسین بازدید : 96 پنجشنبه 23 شهریور 1391 نظرات (9)
یه دوست دختر هم نداریم جورابامونو بشوره!

بعد اتـــو کنه بعد پامون کنه!

بعد بوسمون کنه بگه مرسی که افتخار دادی جواراباتو بشورم
عشقــم!

ما هــــم جوابشــو ندیم...!!!!!
امیرحسین بازدید : 84 پنجشنبه 23 شهریور 1391 نظرات (4)

خصوصیات آدم های خوش قیافه :

۱- کم حافظه هستن

2- دومیش چی بود ؟ … چی بود …! اَه دوباره یادم رفت

 

 

 مهم نیــس بقیه پشت سرم چی میگن ...

مهم اینه وجودشو ندارن تو روم بگن ...!

 

 


جمعه کویر بودم تو گوشیم ماسه رفته خراب شده , دیروز بردم گارانتی ، میگه گوشیتون خرابه؟


گفتم پـَـَـ... گفت : خفه شو بی شخصیت! بفرما بیــــرون آقا!!!!!


گفتم میخواستم بگم پـَـَـرت شدم رو رمل های کویر ، احتمالا توش ماسه رفته باشه!


طرف دوساعت عذر خواهی کرده ، میگه پس آوردین درستش کنیم؟


گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ، مرگ مغزی شده آوردم اعضای قابل اهدای سالمش رو بردارین!

 

 


آخرشم هیچ گ.و.ه.ی نمیشی” چیست ؟


نوید آینده ای مبهم از سوی والدین به فرزندان

امیرحسین بازدید : 137 پنجشنبه 23 شهریور 1391 نظرات (3)

شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت

امیرحسین بازدید : 178 سه شنبه 21 شهریور 1391 نظرات (4)
 

سالها پیش در كشور آلمان زن و شوهری زندگی می كردند که آنها صاحب فرزندی نمی شدند. یك روز كه برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر كوچكی در جنگل نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود که نباید به آن بچه ببر نزدیك شد، نظر او این بود که ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر دارد. پس اگر احساس خطر می كرد به هر دوی آنها حمله می كرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یك از جملات همسرش را نمی شنید. خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش كشید و سپس دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن! ما باید همین الآن سوار اتومبیل مان شویم و از اینجا برویم.
آنها به آپارتمان خود بازگشتند و به این ترتیب ببر كوچك عضوی از اعضای این خانواده ی كوچك شد و آن دو با یك دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می كردند.
سالها از پی هم گذشت و ببر كوچك در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود كه با آن خانواده بسیار مانوس بود.
در گذر ایام مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهی پس از این اتفاق دعوتنامه ی كاری برای یك ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.
زن با همه دلبستگی بی اندازه ای كه به ببری داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگی اش دور شود.
پس تصمیم گرفت، ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد. در این مورد با مسئولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزینه های شش ماهه، ببر را با یك دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و كارتی از مسئولان باغ وحش دریافت كرد تا هر زمان كه مایل بود بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.
دوری از ببر برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها كنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد. سرانجام زمان سفر فرا رسید و زن با یك دنیا غم دوری، با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموریت به پایان رسید وقتی زن بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند، در حالی كه از شوق دیدن ببرش فریاد می زد:
عزیزم من بر گشتم، این شش ماه دلم برایت یك ذره شده بود، چقدر دوریت سخت بود، اما حالا من برگشتم، و در حین ابراز این جملات مهر آمیز به سرعت در قفس را گشود، آغوشش را باز كرد و ببر را با یك دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش كشید.
ناگهان صدای فریادهای نگهبان قفس فضا را پر كرد:
"نه بیا بیرون، بیا بیرون! این ببر تو نیست. ببر تو بعد از اینكه اینجا رو ترك كردی بعد ازشش روز از غصه دق كرد و مرد. این یك ببر وحشی گرسنه است."
اما دیگر برای هر تذكری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی میان آغوش پر محبت زن مثل یك بچه گربه رام و آرام بود!
اگر چه ببر مفهوم كلمات مهر آمیزی را كه زن به زبان آلمانی ادا كرده بود را نمی فهمید اما محبت و عشق چیزی نبود كه برای دركش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد. چرا كه عشق آنقدر عمیق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی كه از تفاوت نوع و جنس فراتر رود.

***

از محبت خارها، گل می شود وز محبت سرکه ها، مل می شود.
از محبت تلخ ها، شیرین شود وز محبت مسها، زرین شود.
از محبت دار، تختی می شود وز محبت بار، بختی می شود.
از محبت نار، نوری می شود وز محبت دیو، حوری می شود.
از محبت سنگ، روغن می شود بی محبت موم، آهن می شود.
از محبت نیش، نوشی می شود وز محبت شیر، موشی می شود.
از محبت مرده، زنده می شود وز محبت شاه،بنده می شود...


 

امیرحسین بازدید : 50 چهارشنبه 25 مرداد 1391 نظرات (7)

در جلسه امتحان عشق

من مانده ام و یک برگه سفید!

یک حرف ناگفته، و یک بغل تنهایی و دلتنگی

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود

در آن سکوت بغض آلود ،

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگه سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست عزیزم

در برگه ام کنار آن قطره یک قلب کوچک میکشم

وقت تمام است

برگه ها بالا..............

امیرحسین بازدید : 200 یکشنبه 22 مرداد 1391 نظرات (6)
چهارشنبه 10 مرداد 1386

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود یه اتاق، متوجه می 

 شود که اتاقش کامپیوتر داره. تصمیم می گیره به همسرش ایمیل

 بزند. نامه را می نویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه  می شود

 و بدون اینکه که متوجه شود نامه را می فرستد. در این ضمن در

گوشه ای از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری

همسرش به خانه بازگشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از

دوستان یا آشنایان داشته باشد سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند. اما پس از خواندن اولین نامه غش می کند. پسر

او با هراس به سمت اتاق مادرش می رود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

 

گیرنده:همسر عزیزم

 

موضوع:من رسیدم

 

می دانم که از گرفتن این نامه غافلگیر شدی، راستش آن ها اینجا

 کامپیوتر دارند و هرکس به اینجا میاد می تونه برای عزیزانش

نامه بفرستد. من همین آلان رسیدم و همه چیز را چک کردم ، همه

 چیز برای ورود تو رو به راهه ،فردا میبینمت. امیدوارم سفر تو

هم مثل سفر من بی خطر باشه. وای چه قدر اینجا گرمه

***

 

کپی فقط با ذکر نام وبلاگ

    englishandmath77.rozblog.com

 و سایر  منبع ها ،قابل قبول است

در غیر این صورت کوفتتون بشه!


امیرحسین بازدید : 121 سه شنبه 17 مرداد 1391 نظرات (10)

عشق یعنی خاطرات بی غبار، دفتری از شعر و عطر بهار،عشق

یعنی یک تمنا یک نیاز،زمزمه از عاشقی با سوز و ساز،عشق

یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست اون

با تشکر از یه دوست که این مطلبو در اختیار من گذاشتن.

 

کپی فقط با ذکر نام وبلاگ

    englishandmath77.rozblog.com

 و سایر  منبع ها ،قابل قبول است

در غیر این صورت کوفتتون بشه!

 

امیرحسین بازدید : 128 جمعه 06 مرداد 1391 نظرات (10)

یه دونه لطیفه همین الآن یادم اومد گفتم تا داغه بذارمش:

پسری از پدرش می پرسد اگه ۱۰۰میلیون از بانک برنده شی چی می کنی؟

پدرش میگه:پاریس،ویسکی،جنیفر لوپز.

بعد پسرش میگه اگه برنده نشی چی؟

 پدرش میگه:خونه،عرق سگی،ننت.

درباره ما
Profile Pic
همه میدونن اینجا یه وبه تفریحیه... فقط اینکه بیاین عضو شین...اگه عضو شین میتونین مطلب ارسال کنین و همین طور به بقیه کاربرا پیام خصوصی بدین.(فقط شورشو در نیارین) کپی برداری از این وبلاگ بدونه ذکر منبع هم عاقبت اخروی داره و هم این که کوفتتون بشه! همین اول هم بگم...اگه از اینجا خوشت نمیاد ، راه باز جاده دراز اگه هم خوشت میاد..قدمت رو چِِـشــم..وقت کردی نظرم دادی، با جونو دل جواب میدم پروفایلم هم فعااالــــــــــــــه!..پروفایله بقیه اعضا هم هسته فک کنم:-؟ بدروووود عزییییزان **** http://ge.tt/api/1/files/6gfR37l/0/blob?download
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما من در روز چند تا مطلب بذارم و ایا وبلاگ به نویسنده جدید نیاز داره؟
    به نظر شما با این وبلاگ موقع مدرسه ها چی کار کنیم؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 349
  • کل نظرات : 451
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 68
  • آی پی دیروز : 63
  • بازدید امروز : 72
  • باردید دیروز : 122
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 465
  • بازدید ماه : 394
  • بازدید سال : 18,069
  • بازدید کلی : 95,870
  • کدهای اختصاصی
    http://ge.tt/api/1/files/6gfR37l/0/blob?download