loading...
Enjoyment
امیرحسین بازدید : 137 پنجشنبه 23 شهریور 1391 نظرات (3)

شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت

امیرحسین بازدید : 178 سه شنبه 21 شهریور 1391 نظرات (4)
 

سالها پیش در كشور آلمان زن و شوهری زندگی می كردند که آنها صاحب فرزندی نمی شدند. یك روز كه برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر كوچكی در جنگل نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود که نباید به آن بچه ببر نزدیك شد، نظر او این بود که ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر دارد. پس اگر احساس خطر می كرد به هر دوی آنها حمله می كرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یك از جملات همسرش را نمی شنید. خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش كشید و سپس دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن! ما باید همین الآن سوار اتومبیل مان شویم و از اینجا برویم.
آنها به آپارتمان خود بازگشتند و به این ترتیب ببر كوچك عضوی از اعضای این خانواده ی كوچك شد و آن دو با یك دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می كردند.
سالها از پی هم گذشت و ببر كوچك در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود كه با آن خانواده بسیار مانوس بود.
در گذر ایام مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهی پس از این اتفاق دعوتنامه ی كاری برای یك ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.
زن با همه دلبستگی بی اندازه ای كه به ببری داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگی اش دور شود.
پس تصمیم گرفت، ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد. در این مورد با مسئولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزینه های شش ماهه، ببر را با یك دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و كارتی از مسئولان باغ وحش دریافت كرد تا هر زمان كه مایل بود بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.
دوری از ببر برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها كنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد. سرانجام زمان سفر فرا رسید و زن با یك دنیا غم دوری، با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموریت به پایان رسید وقتی زن بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند، در حالی كه از شوق دیدن ببرش فریاد می زد:
عزیزم من بر گشتم، این شش ماه دلم برایت یك ذره شده بود، چقدر دوریت سخت بود، اما حالا من برگشتم، و در حین ابراز این جملات مهر آمیز به سرعت در قفس را گشود، آغوشش را باز كرد و ببر را با یك دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش كشید.
ناگهان صدای فریادهای نگهبان قفس فضا را پر كرد:
"نه بیا بیرون، بیا بیرون! این ببر تو نیست. ببر تو بعد از اینكه اینجا رو ترك كردی بعد ازشش روز از غصه دق كرد و مرد. این یك ببر وحشی گرسنه است."
اما دیگر برای هر تذكری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی میان آغوش پر محبت زن مثل یك بچه گربه رام و آرام بود!
اگر چه ببر مفهوم كلمات مهر آمیزی را كه زن به زبان آلمانی ادا كرده بود را نمی فهمید اما محبت و عشق چیزی نبود كه برای دركش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد. چرا كه عشق آنقدر عمیق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی كه از تفاوت نوع و جنس فراتر رود.

***

از محبت خارها، گل می شود وز محبت سرکه ها، مل می شود.
از محبت تلخ ها، شیرین شود وز محبت مسها، زرین شود.
از محبت دار، تختی می شود وز محبت بار، بختی می شود.
از محبت نار، نوری می شود وز محبت دیو، حوری می شود.
از محبت سنگ، روغن می شود بی محبت موم، آهن می شود.
از محبت نیش، نوشی می شود وز محبت شیر، موشی می شود.
از محبت مرده، زنده می شود وز محبت شاه،بنده می شود...


 

علی(همه کاره!) بازدید : 206 شنبه 18 شهریور 1391 نظرات (6)

زن ثروتمندی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى

که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.

یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد

و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند

از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو

جلوى پارکینگ خانه داماد بودو روى شیشه‌اش نوشته بود:

«متشکرم! از طرف مادر زنت»

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد

و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶

نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود:

«متشکرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخرى رسید

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد

و خود را به داخل استخر انداخت

امّا داماد از جایش تکان نخورد

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود

پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.

همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد

فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌ و ی

کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد

سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود

“متشکرم از طرف پدر زنت”

علی(همه کاره!) بازدید : 168 شنبه 18 شهریور 1391 نظرات (3)

بعد از یک عمر، بالاخره نفهمیدم که هنگام

 

روبوسی باید دو بار صورت طرف مقابل رو ببوسم

 

یا سه بار، تا هر دو نفر ضایع نشیم

 **


خانمی میره کتابفروشی. به فروشنده میگه

 

آقا کتاب برتری مرد بر زن را دارید؟

 

فروشنده نگاش میکنه میگه:ما کتابهای تخیلی نمی فروشیم.


***

قلمراد چند متر دورتر از قبری گریه میکرد


 ازش پرسیدند چرا نزدیکتر نمیری؟


 گفت: مرحوم از فامیلای دورمون بود !!

***


دقت کردین دو ساعت درس میخونی ساعتو نگاه میکنی

 

 

میبینی نیم ساعت گذشته !


 نیم ساعت میای پای کامپیوتر ساعتو نگاه میکنی

 

میبینی دو ساعت گذشته ؟!


**


بهش میگم واقعا بدجوری تو دلم نشستی


میگه یعنی دوسم داری میگم پ نه پ


میخواستم بگم پاشو درست بشین


***


دانش اموزان عزیز به لحظات ملکوتی

 

“غلط کردم از ترم بعد می خونم “نزدیک می شویم!!


***

http://google-joke.persianblog.ir


علی(همه کاره!) بازدید : 211 پنجشنبه 16 شهریور 1391 نظرات (2)
الان نه همین الان یه حس بدی بهم دست داد......

....... ......ولی من بهش دست ندادم و اینقدر ضایع شد!!!!!:)))



نسل سوم ؛ بد شانس ترين نسل تاريخ ايران :‌ تو نوزادی شیر خشک نایاب شده بود... تو بچگی هم دوران جنگ بود... دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن... نظام قدیم، نظام جدید، نظام خیلی جدید... رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن... فارغ التحصیل شدیم به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد... خواستیم ماشین بخریم بنزین سهمیه بندی شد:|:d

علی(همه کاره!) بازدید : 157 سه شنبه 14 شهریور 1391 نظرات (6)


سلام دوستان
????

??????

????????

?????????

????????????

??????????????

????????????????

??????????????????

????????????????????

??????????????????????

??????????????????????


:سلام عصرپادشاهان

خداحافظ زندگي، خداحافظ خانواده، خداحافظ دوستان،

خداحافظ تفريحات ناسالم، خداحافظ کار، خواب، خوراک

ولي...



··??••?? ????? ??••??··


!فردا بگن چيکاره اي؟ ميخواي بگي نفر اول عصرپادشاهان هستي؟



··??••?? ????? ??••??··


فردا تو خيابون دعوات شد ميگي رنک

!هجوميم يکه، ميام فارمت ميکنم؟



··??••?? ????? ??••??··


فردا بگن چقدر سابقه کار داري؟ چقدر تجربه

!داري؟ ميگي 10 تا سرور تموم کردم؟



··??••?? ????? ??••??··


!فردا بچت ازت نون بخواد ميگي گندم زار سطح 20 دارم؟



··??••?? ????? ??••??··


!فردا بخواي ماشين بخري، ميگي 2000 تا طلا دارم؟



··??••?? ????? ??••??··



!فردا بخواي بچه دار شي، ميخواي از آکادمي تحقيق کني؟



··??••?? ????? ??••??··


!فردا پول نداشتي ميري همسايه هاتو غارت ميکني ؟



··??••?? ????? ??••??··


!فردا دزد بياد خونت ميگي مخفيگاه سطح 20 دارم ؟



··??••?? ????? ??••??··


!حالا هي بشين عصرپادشاهان بازي کن


••??••????••?••????••??•.

maryam بازدید : 467 جمعه 10 شهریور 1391 نظرات (17)

بچه ها چرا هيچ كس اعتراض نميكنه؟؟؟؟عصبانی

اين وبلاگ دوتا نويسنده داره ولي جالبه دوتاشون نيستن!!!منتظرنیشخند

فكر كنم خودمون (اعضاي اين وبلاگ!)بايد اداره كنيم اينجارو!!!بغل

اگه موافقيد بگيد اگر هم نه كه من بيخيال ميشم!!ناراحت

maryam بازدید : 89 جمعه 10 شهریور 1391 نظرات (0)

بچه ها چرا هيچ كس اعتراض نميكنه؟؟؟؟عصبانی

اين وبلاگ دوتا نويسنده داره ولي جالبه دوتاشون نيستن!!!منتظرنیشخند

فكر كنم خودمون (اعضاي اين وبلاگ!)بايد اداره كنيم اينجارو!!!بغل

اگه موافقيد بگيد اگر هم نه كه من بيخيال ميشم!!ناراحت

تعداد صفحات : 35

درباره ما
Profile Pic
همه میدونن اینجا یه وبه تفریحیه... فقط اینکه بیاین عضو شین...اگه عضو شین میتونین مطلب ارسال کنین و همین طور به بقیه کاربرا پیام خصوصی بدین.(فقط شورشو در نیارین) کپی برداری از این وبلاگ بدونه ذکر منبع هم عاقبت اخروی داره و هم این که کوفتتون بشه! همین اول هم بگم...اگه از اینجا خوشت نمیاد ، راه باز جاده دراز اگه هم خوشت میاد..قدمت رو چِِـشــم..وقت کردی نظرم دادی، با جونو دل جواب میدم پروفایلم هم فعااالــــــــــــــه!..پروفایله بقیه اعضا هم هسته فک کنم:-؟ بدروووود عزییییزان **** http://ge.tt/api/1/files/6gfR37l/0/blob?download
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما من در روز چند تا مطلب بذارم و ایا وبلاگ به نویسنده جدید نیاز داره؟
    به نظر شما با این وبلاگ موقع مدرسه ها چی کار کنیم؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 349
  • کل نظرات : 451
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 63
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 122
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 427
  • بازدید ماه : 356
  • بازدید سال : 18,031
  • بازدید کلی : 95,832
  • کدهای اختصاصی
    http://ge.tt/api/1/files/6gfR37l/0/blob?download